معنی کشورگشای اسپانیایی

واژه پیشنهادی

کشورگشای اسپانیایی

واسکونونیز دو بالبوآ


نقاش اسپانیایی

پیکاسو

لغت نامه دهخدا

کشورگشای

کشورگشای. [ک ِش ْ وَ گ ُ] (نف مرکب) فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا:
بچپ برش گرشاسب کشورگشای
دوفرزند پرمایه پیشش بپای.
فردوسی.
روز هیجاها بود کشورگشای
روز مجلسها بود کشوردهی.
منوچهری.
میر کشورگشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852).
که ملک جهان را ز فرهنگ و رای
شد از قاف تا قاف کشورگشای.
نظامی.
چنین چند نوباوه ٔ عقل و رای
پدید آمد از شاه کشورگشای.
نظامی.
تویی آن جهانگیر کشورگشای.
نظامی.
دو تن پرور ای شاه کشورگشای
یکی اهل رزم و دگر اهل رای.
سعدی (بوستان).
امیر عدوبند کشورگشای
جوابش بگفت از سر علم و رای.
سعدی (بوستان).
نه کشورگشایم نه فرماندهم
یکی از گدایان این درگهم.
سعدی.

فرهنگ عمید

اسپانیایی

مربوط به اسپانیا،
از مردم اسپانیا: خوانندۀ اسپانیایی،
تهیه‌شده در اسپانیا،
(اسم) زبانی از خانوادۀ زبان‌های هندواروپایی که در امریکای جنوبی، امریکای مرکزی، و اسپانیا رایج است،

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

اسپانیایی

(صفت) منسوب به (اسپانیا) از مردم اسپانیا، از کالاهای ساخت اسپانیا، زبان مردم اسپانیا.

فارسی به آلمانی

اطلاعات عمومی

سخن بزرگان

مثل اسپانیایی

ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد.

اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر.

کسی که یک بار می دزدد، همیشه می دزدد.

چه زیباست که انسان هیچ کاری انجام ندهد و سپس، احساس آرامش داشته باشد.

معادل ابجد

کشورگشای اسپانیایی

1002

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری