معنی کشورگشای اسپانیایی
واژه پیشنهادی
حل جدول
مندوزا
کشورگشای ایلخانی
تیمور
روزنامه اسپانیایی
آس
آقای اسپانیایی
دن
گاوباز اسپانیایی
ماتادور
جزایری اسپانیایی
قناری
لغت نامه دهخدا
کشورگشای. [ک ِش ْ وَ گ ُ] (نف مرکب) فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا:
بچپ برش گرشاسب کشورگشای
دوفرزند پرمایه پیشش بپای.
فردوسی.
روز هیجاها بود کشورگشای
روز مجلسها بود کشوردهی.
منوچهری.
میر کشورگشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852).
که ملک جهان را ز فرهنگ و رای
شد از قاف تا قاف کشورگشای.
نظامی.
چنین چند نوباوه ٔ عقل و رای
پدید آمد از شاه کشورگشای.
نظامی.
تویی آن جهانگیر کشورگشای.
نظامی.
دو تن پرور ای شاه کشورگشای
یکی اهل رزم و دگر اهل رای.
سعدی (بوستان).
امیر عدوبند کشورگشای
جوابش بگفت از سر علم و رای.
سعدی (بوستان).
نه کشورگشایم نه فرماندهم
یکی از گدایان این درگهم.
سعدی.
فرهنگ عمید
مربوط به اسپانیا،
از مردم اسپانیا: خوانندۀ اسپانیایی،
تهیهشده در اسپانیا،
(اسم) زبانی از خانوادۀ زبانهای هندواروپایی که در امریکای جنوبی، امریکای مرکزی، و اسپانیا رایج است،
فارسی به عربی
اسبانی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به (اسپانیا) از مردم اسپانیا، از کالاهای ساخت اسپانیا، زبان مردم اسپانیا.
فارسی به آلمانی
Spanisch
اطلاعات عمومی
نادرشاه افشار
سخن بزرگان
ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد.
اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر.
کسی که یک بار می دزدد، همیشه می دزدد.
چه زیباست که انسان هیچ کاری انجام ندهد و سپس، احساس آرامش داشته باشد.
معادل ابجد
1002